سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نام شعر : ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ...

 

نام شاعر : روان شاد حزین لاهیجی

 

 

 

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

 

آرامگاه حزین لاهیجی در شهر بنارس هند/عکاس:مصطفی خلجی

 

آرامگاه حزین لاهیجی در شهر بنارس هند 




تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 8:11 صبح | نویسنده : رضا | نظر






























روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم  


     


در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم


تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام


     


در کمینم و انتظار وقت فرصت می‌کنم


واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن


     


در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم


با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست


     


و از رفیقان ره استمداد همت می‌کنم


خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این


     


لطف‌ها کردی بتا تخفیف زحمت می‌کنم


زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست


     


یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم


دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش


     


زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم


حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی


     


بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم

 




تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 8:10 صبح | نویسنده : رضا | نظر
بسم رب العلی

عیدتان سرشار از عشق و محبت مولا

معشوق من

چشمانش آبی است

حتی آسمان برای با او بودن خیانت می کند

و طرح سیاهپوشان را در بغل می گیرد

و آب های سفید

را به کوه . جنگل . کاکتوس ها و نارنجی ها هدیه می دارد

آنها بارانی

 و من شیدا . دیوانه . رسوا

شاید عاشق

و زمین

برای درنگ و هنگامه ایی با او هر چند لحظه رنگ می خواند

و مادر می شود

حتی برای پسرش مترسک

 معشوق من را قدیسه می خواند

حتی او را آب ها به لجنزارها کشیده باشند

یا

لای گندمزارها پنهان کرده باشند

بگذار

تا با چتری خوشحال باشند

بگذار

آسمان و زمین هایتان عزادار معشوق تو باشند

معشوق من

چشمانش آبی است .




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:33 صبح | نویسنده : رضا | نظر

بسم رب العلی

ثانیه

را برای دیدن بوسیدن او چند هزار بار شمردم

و با دیدن تو

تمام عدد از وجودم رفت

و بوسیدن او . بوسیدن او . بوسیدن او

ای عشق من

من هیچ من هیچ

ایا نگاه کردنمان هیچ !

یعنی سیاه پوشیدنمان هیچ

تو بزرگ . من بزرگ

من اخر . تو اول

من دی . تو خرداد

ایا باز هیچ !

من فقیر . من سیاه . من خشن

تو فقیر . تو سیاه . تو خشن

ایا باز هیچ !

می دانم

جای ردپای فکر تو . عشق است

و من بدون سر

می دانم جای ردپای کفش تو . خار است

و من بدون پا

می دانم . می دانم . می دانم

باش

هر چند ما بی سر و پا باشیم

باشد

ما عشق را معنا کنیم

کاکتوس

معشوق من . معشوق من . معشوق من

دلتنگ علی گفتن تو شدم

علی گفتن تو

نمی توانم شبیه او باشم

ولی تو را همچون او تا ابد دوست خواهم داشت .




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:32 صبح | نویسنده : رضا | نظر

بسم رب العلی

ای کوفه بمیری . کوفه بمانی

وقتی که علی بی چشم علی شد .

از گفتن تو

آسمان به خاکیانش سجده شد

چه گفتنی است

وقتی خدایم تو را نور خود ساخت

چه خواندنی است

وقتی که خدایم تو را پاک تر از پاک داشت

و

چقدر

بر خوب باشیدنی ها  پیروزی

 




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:32 صبح | نویسنده : رضا | نظر

زندگی

 

این واژه تنها و بی کس

 

در میان عاشقان

 

واژه ای شیرین و زیباست

 

 

 

زندگی

 

روحی فراری است

 

روحی در بند ، پا به زنجیر

 

 

 

زندگی

 

در ساحل عشق نور ماه است

 

در بیابان ، زندگی همچون پرستو

 

در گلستان ، غنچه ای تازه شکقته

 

 

 

زندگی زیباست

 

مثل مریم یا که یاس

 

نرگسی است خندان

 

 

 

زندگی در بین ما

 

تابش نور دو چشم است

 

چشم یاری مهربان

 

چشمی عاشق ، منتظر بر راه است

 

 




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:29 صبح | نویسنده : رضا | نظر

بی تو من بلبل بی بال و پرم

 

بی صدا و خسته و دربه درم

 

بی تو من شب زده ای بی یارم

 

طعم سرد نفس مردابم

 

بی تو من تشنه زبوی عشقم

 

در پی عطر تن معشوقم

 

بی تو من دیر نشینی تنهام

 

بدنم خشک و گلی گریانم

 

بی تو گیجم بی تو من حیرانم

 

در پی ملتمسی نالانم

 

بی تو من خسته در این دشت کویر

 

مویه کن جامه دران خاک به تن می رانم




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:29 صبح | نویسنده : رضا | نظر

خواب شیرین

 

شهر دلها اینجاست

 

عشق در کوچه و برزن پیداست

 

کودکان خنده کنان می رقصند

 

دل و دلدار و می ناب به راست

 

قاصدکها همه سرزنده ز عشق

 

بوی نرگس نفس باد صباست

 

دل و دین همه یک رنگ شده

 

اشک گل خرقه خوبان خداست

 

همه را گفتم از این وادی عشق

 

خواب من خود گذر خاطره هاست

 




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:28 صبح | نویسنده : رضا | نظر

مرا ببر از این دیار به شهر خالی از گناه

 

به کوچه های بی کسی از آشیانه سیاه

 

 

 

مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور

 

به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور

 

 

 

مرا به خانه ای ببر که یاس در آن نفس زده

 

به باغ پرستاره ای که ماه در آن قدم زده

 

 

 

مرا ببر به قصر عشق جدا شو از غریبگی

 

سکوت را بهانه کن در این سراب خستگی

 

 

 

در این سکوت دلپذیر هوا پر از ترانه شد

 

نوای دل نشین یار صدای بی بهانه شد

 

 

 

نفس بزن نگاه را در آستانه صبا

 

شمیم عشق را بکش به زیر سایه خدا

 

 

 

مرا ببر مجال نیست برای دل قرار نیست

 

جز این نگاه عاشقت شفای درد ما چیست ؟




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 10:28 صبح | نویسنده : رضا | نظر
شعر طنز فوق العاده بامزه



با عرض پوزش از دختر خانومهای مجرد

برای خواندن تمام شعر به ادامه مطلب بروید


 


دختری با مادرش در رختخواب

درد و دل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم ؟


روی دستت باد کردم مادرم



 

  
سن من از بیست وشش افزون شده

دل میان سینه غرق خون شد

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی،خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن

گفت دختر:مادر،محبوب من

ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها

سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر

مغز یابو خورده ام یا مغز خر ؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر

با سعید و یاسر و ایضا سفر

با سه تاشان رفته بودم سینما

بگذریم از مابقی ماجرا

یک سری،هم صحبت صادق شدم

او خرم کرد آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید

قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج علی اصغر شله

یک زمانی عاشق من شد،بله

بعد جعفر یار من عباس بود

البته وسواسی و حساس بود

بعد ازآن وسواسی پر ادعا

شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم

بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شدم

بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او

گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو

گرچه من هم در زمان دختری

روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آن که تو را باشد پدر

دل نمی دادم به هرکس اینقدر

خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی

واقعا که پوز مادر را زدی

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:23 عصر | نویسنده : رضا | نظر