دیدم ستاره ای را روزی به اوج یک نی
با وعده وصالش برد او دلم پیاپی
آن که به نیمه شب سر زد میان خوابم
ماه شبانه ام شد در محفل خرابم
دامان پر ز خاکم شد محفل نگارم
با دیدنش من امشب جانانه جان سپارم
عمه بیا تماشا مهمان من رسیده
در وصل روی بابا ماه دلم دمیده
داغ دل من از هجر پایان دگر ندارد
چون من کسی به ویران یک میهمان ندارد
میگیرمش در آغوش تا که روم من از هوش
گویم به غمش را کی می کنم فراموش
همچون بنفشه بابا گشته همه وجودم
یاسم ولی ببین که نیلوفری کبودم
بر رخت کهنه من خنده کند عدویت
بیا غمخوار من شو تا پر کشم بسویت
چون دختران شامی گفتند بابا نداری
من بی تو مانده بودم با آه و اشک و زاری
تا آمدی به ویران ای ماه و سرو نازم
بر دختران شامی بابا به تو بنازم
یک لحظه در بر من بنشین ای رأس یارم
یا بنشین در کنارم یا بنشین بر مزارم
< type="text/java">>
تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:42 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.