کوهمی گفت ای خدا و ای اله دید موسی یک شبانی را به راه
چاروقت دوزم، کنم شانه سرت تو کجایی تا شوم من چاکرت
جمله فرزندان و جان و مال من ای خدای من، فدایت جان من
من تو را غمخوار باشم همچو خویش گر تو را بیماری آید به پیش
وقت خواب آید بروبم جایکت دستکت بوسم بمالم پایکت
خود مسلمان ناشده کافر شدی گفت موسی، هی خیره سر شدی
آفتابی را چنین ها کی رواست چاروق و پا، تاب لایق مر تراست
آتشی آید بسوزد خلق را گر نبندی زین سخن تو حلق را
سر نهاد اندر بیابان و برفت جامعه را بدرید و آهی کرد تفت
بنده ما را چرا کردی جدا وحی آمد سوی موسی از خدا
نی برای فصل کردن آمدی تو برای وصل کردن آمدی
هر کسی را اصطلاحی داده ایم هر کسی را ما سیرتی بنهاده ایم
ما درون را بنگریم و حال را ما برون را ننگریم و قال را
عاشقان را ملت و مذهب خداست ملت عشق از همه دینها جداست
در بیابان در پی چوپان دوید چون که موسی این اتاب از حق شنید
گفت بده مژده که دستوری رسید عاقبت دریافت او را و بدید
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
.: Weblog Themes By Pichak :.