ای خماران را شرابی سوخته ما عطشناکیم و آبی سوخته
بی تو در چاهیم و آهی آتشین دردی از دور و طنابی سوخته
دوش دیدم خیمه هایی را به خواب شعله گون در پیچ و تابی سوخته
از حرارت سوختم آبی کجاست چشم حسرت ماند و خوابی سوخته
خشکسالی می تپد از شش جهت آسمان دارد سحابی سوخته
ذوالجناح آمد ولیکن بی سوار خسته با زین و رکابی سوخته
کاروان بر باد گویی می رود غرق ماتم در نقابی سوخته
می رود تا شام در بهت غروب بر سر ِ نی آفتاب سوخته
تاریخ : دوشنبه 90/1/22 | 3:32 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.