گفت: من تیغ از پی حق میزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رمیت» از رمیتم در خراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رختخود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
که نیم کوهم زصبر و حلم و داد
کوه را کی در رباید تندباد
آنکه از بادی رود از جا خسی است
زآنکه باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را من بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
چون درآمد در میان غیرخدا
تیغ را دیدم نهان کردن سزا. (13)
تاریخ : سه شنبه 90/1/23 | 2:56 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.