سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیروز که چشم تو بمن در نگریست   خلقی بهزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشق تو ام   میباید مرد و باز میباید زیست

?

عاشق نتواند که دمی بی غم زیست   بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار   هجران و وصال را ندانست که چیست

?

گر مرده بوم بر آمده سالی بیست   چه پنداری که گورم از عشق تهیست
گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست   آواز آید که حال معشوقم چیست

?

می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست   می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست
گر یار اینست چون توان بی او بود   ور عشق اینست چون توان بی او زیست

?

ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست   وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست
ای دیده چه مردمیست شرمت بادا   نادیده به حال دوست بینایی چیست

?

اندر همه دشت خاوران گر خاریست   آغشته به خون عاشق افگاریست
هر جا که پریرخی و گل‌رخساریست   ما را همه در خورست مشکل کاریست

?

در بحر یقین که در تحقیق بسیست   گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست
هر گوش صدف حلقه‌ی چشمیست پر آب   هر موج اشاره‌ای ز ابروی کسیست

?

رنج مردم ز پیشی و از بیشیست   امن و راحت به ذلت و درویشیست
بگزین تنگ دستی از این عالم   گر با خرد و بدانشت هم خویشیست

?

ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست   ماییم به درد عشق تا جان باقیست
غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله   می خون جگر مردم چشمم ساقیست

?

چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست   زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
مغرور مشو بخود که اصل من و تو   گردی و شراری و نسیمی و نمیست



تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 9:46 صبح | نویسنده : رضا | نظر