سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دارم گنهان ز قطره باران بیش   از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش   تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

?

در خانه خود نشسته بودم دلریش   وز بار گنه فگنده بودم سر پیش
بانگی آمد که غم مخور ای درویش   تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

?

شوخی که به دیده بود دایم جایش   رفت از نظرم سر و قد رعنایش
گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم   چندان که زاشک آبله شد بر پایش

?

آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش   چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش
کس دشمن من نیست منم دشمن خویش   ای وای من و دست من و دامن خویش

?

پیوسته مرا ز خالق جسم و عرض   حقا که همین بود و همینست غرض
کان جسم لطیف را به خلوتگه ناز   فارغ بینم همیشه ز آسیب مرض

?

ای بر سر حرف این و آن نازده خط   پندار دویی دلیل بعدست بخط
در جمله‌ی کاینات بی سهو و غلط   یک عین فحسب دان و یک ذات فقط

?

گشتی به وقوف بر مواقف قانع   شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع
هرگز نشود تا نکنی کشف حجب   انوار حقیقت از مطالع طالع

?

کی باشد و کی لباس هستی شده شق   تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک   جان در غلبات شوق او مستغرق

?

دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق   جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن   شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق

?

بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق   زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق
حقا که به عهدها نیایم بیرون   از عهده‌ی حق گزاری یک دمه عشق



تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 9:47 صبح | نویسنده : رضا | نظر