گم شدم در سر آن کوی مجویید مرا | او مراکشت شدم زنده مپو یید مرا | |
بر درش مردم و آن خاک بر اعضای من است | هم بدان خاک درآید و مشویید مرا | |
عاشق و مستم و رسوایی خویشم هوس است | هر چه خواهم که کنم هیچ مگویید مرا | |
خسروم من : گلی ازخون دل خود رسته | خون من هست جگر سوز مبویید مرا |
?
ترسم از بوی دل سوخته ناخوش گردد | مرسانی به وی ای باد صبا بوی مرا |
?
برسرکوی تو فریاد که از راه وفا | خاک ره گشتم و برمن گذری نیست ترا | |
دارم آن سر که سرم در سر کار توشود | با من دلشده هر چند سری نیست ترا | |
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند | به وفای تو که چون من دگری نیست ترا |
تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 9:52 صبح | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.