شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را | کزو مپوش گل نو دمیدهی خود را | |
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم | کجا برم بدن غم رسیدهی خود را | |
بگوش ره ندهی نالهی مرا چه کنم | چه ناشنیده کند کس شنیدهی خود را | |
چنین که من ز تولب میگزم کم ار گویی | که مرهمی برسانم گزیدهی خود را | |
به چاه شوق فرو ماندهام خداوندا | فرو گذاشت مکن آفریدهی خود را |
تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 10:5 صبح | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.