ای صبا بوسه زن ز من در او را | ور نرنجد لب چو شکر او را | |
چون کسی قلب بشکند که همه کس | دل دهد طرهی دلاور او را | |
رو سوی سر و تا فرو بنشیند | زانکه بادیست هر زمان سر او را | |
دل مده غمزه را به کشتن خلقی | حاجت سنگ نیست خنجر او را | |
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد | ای دل اکنون بجو برادر او را |
?
از درونم نمیروی بیرون | که گرفتی درون و بیرون را | |
نام لیلی بر آید اندر نقش | گر ببیزند خاک مجنون را | |
گریه کردم بخنده بگشا دی | لب شکر فشان میگون را | |
بیش شد از لب تو گریهی من | شهد هر چند کم کند خون را | |
هر دم الحمد میزنم به رخت | زانکه خوانند برگل افسون را |
?
بتا نامسلمانیی میکنی | که در کافرستان نباشد روا |
?
زین سان که بکشتی بشکر خنده جهانی | خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها |
لطفا نظر بدین
تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 10:7 صبح | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.