آوردهام شفیع دل زار خویش را | پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را | |
ایدوستی که هست خراش دلم از تو | مرهم نمیدهی دل افکار خویش را | |
آزاد بندهیی که به پایت فتاد و مرد | وآزاد کرد جان گرفتار خویش را | |
بنمای قد خویش که از بهردیدنت | تربر کنیم بخت نگونساز خویش را | |
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل | از سر رواج ده روش کار خویش را | |
دشنام از زبان توام میکند هوس | تعظیم کن به این قدری یار خویش را |
?
رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند | کردند رها دامن صد پاره ما را |
?
هر طرفی و قصهیی ورچه که پوشم آستین | پرده راز کی شود دامن چاک چاک |
تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 10:8 صبح | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.