سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برخیز و بیا بتا برای دل ما   حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم   زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

?

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را   حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه   بسیار بتابد و نیابد ما را

?

قرآن که مهین کلام خوانند آن را   گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم   کاندر همه جا مدام خوانند آن را

?

گر می نخوری طعنه مزن مستانرا   بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری   صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

?

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا   چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک   نقاش ازل بهر چه آراست مرا

?

مائیم و می و مطرب و این کنج خراب   جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب   آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

?

آن قصر که جمشید در او جام گرفت   آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر   دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

?

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست   بی باده ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست   تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست

?

اکنون که گل سعادتت پربار است   دست تو ز جام می چرا بیکار است
می‌خور که زمانه دشمنی غدار است   دریافتن روز چنین دشوار است

?

امروز ترا دسترس فردا نیست   و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست   کاین باقی عمر را بها پیدا نیست



تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 10:11 صبح | نویسنده : رضا | نظر