کودکی ها
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید ?
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت ?
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود ?
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود .
«حسین پناهی
تاریخ : سه شنبه 90/2/6 | 3:20 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.