بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
یکدست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
تاریخ : پنج شنبه 90/2/8 | 9:7 صبح | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.