شعری که قلبش را در مشت می فشارد
هر دانه ریگی در این جهان حفظ می کند
اندرزش را.
واژه ای مشخص- همین ها، برای نمونه-
ممکن است ضمیری را پنهان کند.
شاید تو عاشق
یا من خودشناس را.
شاید آن دلفریب فیلسوف را.
نهان کاری به سادگی لذت می بخشد.
حتی یک میز گرد می آورد
شانه رازش را، کاغذ های نیمه مچاله
که طی سال ها آرام گرفته اند
پس پشت کشوها.
درختان زیتون غوطه ور در حوضچه آب شور دگرگون
شونده
نقش بسته بر ژرف ترین گودی هاشان
اندکی نمک شیار خورده که که هرگز با زبان یافت
نخواهد شد.
هنوز هم با بی قیدی بسیار،
بدون بر زبان آوردن کلامی،
سیب زمینی ها با کره و جعفری پخته می شود
و دکمه ها به بلوزها چسبانده می شود.
مهمان های مدعو می رسند، سپس وظیفه مندانه
می روند.
خوش بینی
بیشتر و بیشتر برای من پیش آمده که بزرگ دارم
سازگاری را.
نه مقاومت ساده بالشی را که ابرک آن دیگر بار و
دیگر بار به همان شکل در می آید، بلکه سخت نای
پرپیچ و خم درختی: راه را تازه بر نور بسته می بیند در
یک جهت، پس به جهت دیگر برمی گردد.
بینشی کور، آری.
اما از دل چنین پافشاری ای سر برمی آورد لاکپشت ها،
رودها، مینو کوندری، انجیرها-
تمام این زمین شیره آلود و جمع ناپذیر.
.: Weblog Themes By Pichak :.