شعر بامزه و خنده دار
 

 روزی به رهی دخترکی بود خفن
 چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن
 
 صد جور مکمل به رخش مالیده
 از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده
 
 یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
 از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان
 
 بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
 طولش به گمانم نرسد نیم وجب !
 
 شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
 آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت
 
 آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
 ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز
 
 این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
 آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس
 
 با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
 "اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"
 
 گر نیت صرفه جویی داری ای زن
 اصلا نکن این لباس را هم بر تن
 
************************

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:20 عصر | نویسنده : رضا | نظر