میکنم با نام یزدان این سخن را ابتدا
آن که پیدا نیست او را ابتدا و انتها
پس درود ما بود بر مصطفی ختم رسل
آن که دارد سروری و مهتری بر ما سوا
بعد از آن با نام حیدر کام خود خوشبو کنم
آن که باشد بعد احمد عالمی را پیشوا
از درون کعبه تا آمد علی اندر وجود
چشم عالم گشت روشن یکسر از نور خدا
عالم هستی بهوجد آمد چو شد ماه رجب
تا قدم بنهاد در عالم علی مرتضا
آمدی در کعبه بیتاله اعظم در وجود
پس تو عین حقی و حق نیست از ذاتت جدا
شد خجل از نور رویت مهر و ماه و مشتری
هم عطارد را ز درگاهت تمنای عطا
نور رویت میکند روشن همه ذرات را
خاک درگاهت بود هر دیدهای را توتیا
افتخارت بس که بودی رهبر شرع نبی
امتیازت بس که گشتی پادشاه اولیا
گاه بودی مر یتیمان را به غمخواری جلیس
گاه چون شیر ژیان بودی به هنگام غزا
غیر عشق حق نبودی در سرت شوری دگر
غیر حق را نیست اندر ساحتت قدر و بها
رهنمایی مومنان را هم به گفتار و عمل
رهبری مر سالکان را سوی انوار هدا
پای در راه خطا ننهادهای چون غافلان
دست برخوان جهان هرگز نیالودی چو ما
گاه گشتی صفشکن در جنگ با اعدای دین
گاه بودی بتشکن بر دوش ختم انبیا
ظالمین را دشمن و مظلوم را یار آمدی
سرگرفتی از عدو و دست از هر بینوا
نیست کس را زهره تا آید ترا در کارزار
پادشاهان را به درگاه تو روی التجا
گه لباس جنگ پوشیدی و کردی صفدری
گاه بهر حفظ گنج دین به کنج انزوا
همتت باشد بسی برتر ز چرخ نیلگون
دولتت را تا خدا باشد همی باشد بقا
معضلات علم نزد تو بدیهیات شد
مشگلی نبود که او را نیستی مشگل گشا
گاه در ارضی و خواهد آسمان گردد زمین
گاه در عرشی زمین خواهد که گردد چون سما
در عبادت گوی سبقت بردهای از عابدان
عادلی برسان تو نبود به هنگام قضا
چرخ گردون همچو گویی در خم چوگان تو
عرش و کرسی و ملایک حضرتت را آشنا
مصطفی را ابن غم و صهر و یاور آمدی
مومنین را رهنما و متقین را مقتدا
با لباس کهنه بنمودی به عالم سلطنت
از همه خوان جهان کردی به نانی اکتفا
گرچه با نقس نبی مانوس گشتی در علن
لیک با پیغمبران محشور بودی در خفا
گر نبودی، بود یونس قرنها در بطن حوت
از ولایت خصر لب تو کرد از آب بقا
گاه از لطفت شود آتش گلستان بر خلیل
گاه فرعون از تو اندر قعر دریا مبتلا
گاه کردی جلوه بر یوسف به سیمای پدر
گاه دادی بر کف موسای پیغمبر عصا
گه نمودی جلوه چون آتش به موسای کلیم
گاه دیگر کشتی نوح نبی را ناخدا
دست موسی را نبودی از ید بیضا خبر
گر به دامانت نمییازید دست التجا
جز نبیات تا کنون دیگر کسی نشناخته
جز تو با نفس نبی دیگر نشد کس آشنا
غالی نادیده حق داند خدایت در ظهور
قالی شیطان صفت سب تو گوید برملا
این دو را فرمودهای در راه ما هالک بوند
حبذا آن دوستدار با حقیقت حبذا
افتخاری به از این نبود که در جنگ احد
داد جبریل این ندا از پیشگاه کبریا
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
این نشان از بینشان آمد به تاج انما
تا نباشد مهر تو روشن نمیگردد دلی
محفلی بی نام تو هرگز نمیگیرد صفا
بی ولایت طاعت ثقلین میگردد هدر
چون نبی فرمود بیحب تو هر طاعت هبا
میزنم دم از ولایت تا که جان دارم به تن
میکنم خود را نثار مقدمت سر تا به پا
بیرضایت دم نزد یکدم رضایی روز و شب
آرزو دارد که گیری دست او روز جزا
.: Weblog Themes By Pichak :.