سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غم پنهان

 

تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!




تاریخ : چهارشنبه 90/4/29 | 11:48 صبح | نویسنده : رضا | نظر

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

 

 




تاریخ : چهارشنبه 90/4/29 | 11:47 صبح | نویسنده : رضا | نظر
ادبیات و شعر

شعر محبت

تو را دوست دارم

وهمه صبحگاهان و شامگاهان

نقش تو را بر آیینه ها میزنم

وآهنگ صدایت را

برای قناریهای خسته

وپیر می فرستم

وسلامم را با عطر گندمزارهای طلایی

به سویت رهسپار می کنم

مادر? چون همیشه گرمای حضورت را

درون شبنم های غلطیده بر

روی گلبرگهای بهاری

احساس میکنم

امروز برایت می سرایم

شعر محبت را

برای تو که قلبم

به شوق تو تپیدن گرفت

برای تو که هنوز لالایی عاشقانه ات

در گوشم است

برای فرشته ای که از آسمان آمد

ومادر نامیده شد تا ما

در وجود نازنینش بیابیم




تاریخ : سه شنبه 90/4/28 | 9:7 صبح | نویسنده : رضا | نظر

چقدر دست تو با دست من محبت کرد           و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد  

من از تو با شب و باران و بیشه ها گفتم        و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد

 

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان ، خانم !      که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است                 و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد :

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟                 تنت ارم شد ومن را به باغ دعوت کرد

وَ تن ، تنت ، که وطن شد غزل مطنطن شد !         وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد

- به سمت عطر تو تا قبله ها عوض بشوند             و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد :

منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !                  و نیت غزلی در 4 رکعت کرد !

 

رکوع کرد ... وَ تسبیح هاش پاره شدند !                  و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد !




تاریخ : سه شنبه 90/4/28 | 9:3 صبح | نویسنده : رضا | نظر

بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است

ارسال شده توسط: هومـــــــــن  //   دلتنگی, دلنوشت

 

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد که شکواییه از زخم کنیم

مرد آن است که از نسل سیاوش باشد

"عاشقی شیوه‌ی مردان بلا کش باشد "

چند قرن است که زخمی متوالی دارند

از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند

بنویسید گلوهای شما راه بهشت

بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت

بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت

پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت

بنویسید که با عطر وضو آوردند

نعش دلدار مرا لای پتو آوردند

زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود

"دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود

خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد

هر که از کوچه معشوقه ما می گذرد

بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود

از در و پنجره‌ها ضجه‌ی مرگ آمده بود

شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ

شاه قاجار به خونخواهی ارگ آمده بود

با دلی پر شده از زخم نمک می‌خوردیم

دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم

بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست

سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست

ننویسید که بم تلی از آواره شده است

بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است

مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند

مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند

زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد

به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد

مثل مرغی شده‌ام در قفسی از آتش

هر چه قدر این و آن ور بپرم می‌سوزد

بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر!

توی این شهر پر از دود سرم می‌سوزد

چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است

دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد

الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز!

گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز!

یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم

آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم

آسمان هست غزل هست کبوتر داریم

باید این چادر ماتم زده را برداریم

تنِ تردِ همه چلچله ها در خاک و

پای هر گور چهل نخل تناور داریم

مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر

پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم

مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست

بم همین طور نمی‌ماند و بر خواهد خاست

داغ دیدیم شما داغ نبینبد قبول!

تبری همنفس باغ نبینید قبول!

هیچ جای دل آباد شما بم نشود

سایه‌ی لطف شما از سر ما کم نشود

گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید

داغ دیدیم امید است دعامان بکنید

بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد "

 

حامد عسگری




تاریخ : سه شنبه 90/4/28 | 9:0 صبح | نویسنده : رضا | نظر

سبزتر از عشق

ارسال شده توسط: فــرشـــتـه I ♥ U  //   عاشقانه

 

من به هـــــــم صحبتیِ آینه عادت دارم
مثلِ جـــــاری شدنِ چشمه اصالت دارم    

ازتب آلـــوده ترین قلّه یِ عشق آمده ام
من که با چشمه یِ خورشید رقابت دارم
    
مثلِ آتشکـــــده ای پشتِ غبـــــارِ تاریخ
بـــا تبِ آتــــشِ زرتشت قـــــــرابت دارم    

گرچـــــــــــــه آلوده یِ دنیایِ فریبم، امّا
سینه ای پاک به پهنـــــایِ صداقت دارم     

وقتی ازچهچهه یِ چلچله هــا سرشارم
به غزل گریه ی احساس چه حاجت دارم     

آن قدراز«تپشِ پنجــــــره ها» سرشارم
که نگاهی به بلنــــــــــدایِ نجابت دارم

دست هایِ من اگر عاطفه رامی فهمند
با کســـــی سبزترازعشق رفاقت دارم

 

حسن نصر(سیاووش)




تاریخ : سه شنبه 90/4/28 | 9:0 صبح | نویسنده : رضا | نظر

?.گشاده دست باش-جاری باش-کمک کن(مثل رود)

***

 

2.باشفقت و مهربان باش(مثل خورشید)

***

 

3.اگر کسی اشتباه کرد آنرا بپوشان(مثل شب)

***

 

?.وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

***

 

?.متواضع باش و کبر نداشته باش(مثل خاک)

***

 

?.بخشش و عفو داشته باش(مثل دریا)

***

?.اگر میخواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش(مثل آینه)

 

 




تاریخ : سه شنبه 90/4/28 | 8:59 صبح | نویسنده : رضا | نظر

خداوند به اندلس طبیعت سحرانگیز وزیبایی عطا کرده است ...کوههای سرسبز ،دشتهای زیبا وآواز پرندگان بر روی شاخه ی درختان ... همه ی اینها تأثیر بسزایی بر زیبایی اندلس دارد، که دلها را به وجد می آورد وجانها را به سوی آن می کشاند. از اینجاست که دلیل دلبستگی اندلسی ها را به این سرزمین می یابیم، به درختان چشم می دوزند وشروع به سرودن مرواریدهایی در وصف باغها وبوستانهای مهیج می کنند.

وزیبایی طبیعت اندلس تنها دلیل شکوفایی شعر طبیعت نیست بلکه زندگی مجتمع اندلس نیز در بوجود آمدن این شعر تأثیر داشته است، که نماینده وابستگی شعرای اندلس به محیط وترجیح دادن آن بر دیگر محیطهاست وبخاطر اینکه هنرشان سرودن شعر است طبیعت اندلس را همانگونه که خداوند آنرا در دشتها، باغها، رودها، کوهها، آسمان وستارگان آفریده است به تصویر می کشند. کما اینکه هنرشان در وصف طبیعت را در توصبف قصرها، مساجد، برکه ها وحوضها نشان داده اند .

از آن سو همه ی این محاسنی که طبیعت به سرزمین اندلس بخشیده در واقع همان مرجع اولیه شعرای اندلس است که در شعرشان ازآن الهام گرفتند وازآن در بدست آوردن فیض پربار در سروده هایشان در مورد وصف طبیعت کمک گرفتند، شعری که در تمجید زیبایی طبیعت سرزمینشان سرودند.

وشاید مهم ترین چیزی که در شعر اندلس قابل ملاحظه است هنر تشخیص طبیعت وبه تصویر کشیدن زیباییهای آنست وهنر تشخیص را می توانیم در شعر ابن خفاجه ببینیم که از مشهور ترین شعرای وصف طبیعت است کسی که خود وشعرش را وقف طبیعت نمود واز حدود آن تجاوز نکرد واهداف دیگر شعرش را نیز در مورد طبیعت ووصف رودها، شکوفه ها، باغها، حوضها، شکوفه های خوشبو وبوستانها سرود .

واندلسی ها هنری جدید در شعر بوجود آوردند که با محیطی که در آن غزل وشراب وغناء شایع بوده  است هماهنگی دارد وآن شعر «موشحات» است که شعرای اندلس با اختراع آن بر شعرای مشرق برتری یافتند اگر چه این هنر نیز بعد ها در مشرق نیز گسترش یافت.

کلید واژه ها: طبیعت، شعر طبیعت، میوه ، شکوفه، باران و برف، پدیده های طبیعی




تاریخ : سه شنبه 90/4/14 | 8:23 عصر | نویسنده : رضا | نظر
صلاح کار کجا و من خراب کجا   ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس   کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را   سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد   چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست   کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است   کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال   خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست    قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

 

حافظ




تاریخ : دوشنبه 90/4/13 | 7:24 صبح | نویسنده : رضا | نظر

آمد پیر ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما   چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون   روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم   کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است   عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد   زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی   آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش   رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما



تاریخ : دوشنبه 90/4/13 | 7:24 صبح | نویسنده : رضا | نظر