صحبت جانان من مجلس روحانی است
مفرش خاک درش مسند سلطانی است
لایق هر عاشقی نیست غم عشق او
شادی جان کسی کو به غم ارزانی است
مایه? دکان جان درد دل است ای عزیز
حاصل سودای عشق بی سر و سامانی است
شهر وجودم تمام بنده? فرمان اوست
جمله? اقلیم دل مملکت جانی است
کفر سر زلف او رونق ایمان من
رونق ایمان ز کفر این چه مسلمانی است
لیلی صاحب نظر واله و مجنون او
عاقلی و عشق او غایت نادانی است
دوش درآمد ز در دلبر سرمست و گفت
عاشق یکتای من سید بی ثانی است
شادمانم زانکه غمخوارم وی است
دلخوشم زیرا که دلدارم وی است
عالمی اغیار اگر باشد چه غم
دوست دارم چون وی و یارم وی است
در خرابات مغان مستم مدام
می خورم می چون که خمّارم وی است
گلشن عشقست جانم جاودان
بلبل سرمست گلزارم وی است
نقش می بیندم خیالش در نظر
نور چشم و عین دیدارم وی است
جان فروشم بر سر بازار عشق
می کنم سودا خریدارم وی است
سیدم بر سروران روزگار
نعمت الله شاه و سردارم وی است
سلطان سراپرده? میخانه کجا شد
از مجلس رندان خرابات کجا شد
معنیش هم اینجاست اگر صورت او رفت
پنهان ز نظر گشت نگوئی که فنا شد
هر رند که در کوی خرابات درآمد
از دار فنا آمد و با دار بقا شد
ما جام حبابیم و پر از آب حیاتیم
سیراب شود هر که چو ما همدم ما شد
سلطان سراپرده? میخانه عالم
از ذوق گدایان خرابات گدا شد
صوفی به صفا دُردی دردش چو بنوشد
این درد بود صافی و آن درد دوا شد
یاری که چو ما بندگی سید ما کرد
هرچند گدا بود شه هر دو سرا شد
سنبل زلف او پریشان شد
حال جمعی نکو پریشان شد
باد با زلف او دمی دم زد
زلف او هم بر او پریشان شد
جمع بودیم از پریشانی
جمع ما مو به مو پریشان شد
گفت و گو در میان ما آمد
قصه از گفتگو پریشان شد
آن چنان جمع و این چنین جمعی
من ندانم که چون پریشان شد
زلف او مجمع دل ما بود
گرچه از ما و تو پریشان شد
نعمت الله به عشق زلف نگار
آمد و سو به سو پریشان شد
آفتابی به ماه پیدا شد
صورت و معنئی هویدا شد
ظاهر و باطنی به هم بنمود
اول و آخری مهیا شد
در همه آینه یکی بیند
دیده? روشنی که بینا شد
آمد و شد حقیقتا خود نیست
به مجاز است کآمد و یا شد
به خرابات رفت خاطر ما
چون از آنجاست باز آنجا شد
جان دریا دلم قفس بشکست
مرغ آبی به سوی مأوا شد
نعمت الله خدا به ما بخشید
نقد سید به بنده پیدا شد
نیمشب ماه ما هویدا شد
گوئیا آفتاب پیدا شد
جان ما گرد بحر می گردید
خود در افتاد و غرق دریا شد
نور رویش به چشم ما بنمود
دیده? ما تمام بینا شد
آمد و تخت دل روان بگرفت
پادشاه ممالک ما شد
عین اول خوشی تجلی کرد
در مرایا ظهور اسما شد
جام می را به همه گر آمیخت
بزم مستانه ای مهیا شد
ساز ما را به لطف خود بنواخت
نعمت الله به ذوق گویا شد
نعمت الله خدا به ما بخشید
این چنین نعمتی خدا بخشید
می خمخانه? حدوث و قدم
به من رند بینوا بخشید
سلطنت بین که حضرت سلطان
پادشاهی به این گدا بخشید
دُردی درد دل بسی خوردیم
عاقبت درد را دوا بخشید
بخشش اوست هرچه ما داریم
هر چه داریم او به ما بخشید
چشم ما شد به نور او روشن
لاجرم او به ما لقا بخشید
ما چو فانی شدیم در ره عشق
جاودان او به ما لقا بخشید
جام گیتی نما به ما بخشید
دولتی خوش به ما خدا بخشید
نظری کرد و گنج هر دو سرا
پادشاهی به یک گدا بخشید
می خمخانه? حدوث و قدم
ساقی مست ما به ما بخشید
دُردی درد دل بسی خوردیم
عاقبت درد را دوا بخشید
نقد مجموع مخزن اسرار
کرم او به ما عطا بخشید
حاکم است او هر آنچه خواست کند
کس نگوید که او چرا بخشید
نعمت الله به ما عطا فرمود
خوش نوائی به بینوا بخشید
نعمت الله خدا به ما بخشید
خوش نوائی به بینوا بخشید
گنج اسما به ما عطا فرمود
پادشاهی به این گدا بخشید
خلعتی خوش مرصع از کرمش
رحمتی کرد و آن به ما بخشید
هرچه خواهد چنین چنان بخشد
کس نگوید که او چرا بخشید
هم نبوت به انبیا او داد
هم ولایت به اولیا بخشید
دل اگر برد جان کرامت کرد
درد اگر داد هم دوا بخشید
سیدی ساخت بنده? خود را
منصب عالی ای مرا بخشید
می خمخانه ای به ما بخشید
این سعادت به ما خدا بخشید
گنج اسما نثار ما فرمود
پادشاهی به این گدا بخشید
جام گیتی نما به ما پیمود
دیده? روشنی مرا بخشید
دُردی درد او بسی خوردیم
دُرد دردش به ما دوا بخشید
بنده? خویش را عطائی داد
کرد آزاد و ملکها بخشید
در همه آینه جمال نمود
از همه رو به ما لقا بخشید
ما چو فانی شدیم ازعالم
جاودان منصب بقا بخشید
بخشش اوست هرچه ما داریم
کس نگوید که او چرا بخشید
نعمت الله روانه? ما کرد
این چنین نعمتی به ما بخشید
.: Weblog Themes By Pichak :.