در هوس خیال او هم چو خیال گشته ام
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمی خوری پیش کسی دگر برم
رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار
رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار
گفت بنگر گوش من در حلقه?ایست
زود بردم دست سوی حلقه?اش
اندر این حلقه تو آنگه ره بری
حلقه زرین من وانگه شبه
چون مرا دیوانه کردی گوش دار
بسته آن حلقه شو چون گوشوار
دست بر من زد که دست از من بدار
کز صفا دری شوی تو شاهوار
کی رود بر چرخ عیسی با حمار
کرامات ابراهیم ادهم برلب دریا و تعجب امیر
هم ز ابراهیم ادهم آمدست کو زراهی بر لب دریا نشست
دلق خود می دوخت آن سلطان جان یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او شکل دیگر گشته خُلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملک شگرف برگزید آن فقر بس باریک حرف
ملک هفت اقلیم ضایع می کند چون گدا بر دلق سوزن می زند
شیخ واقف گشت بر اندیشه اش شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش
شیخ سوزن زود در دریا فگند خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی الله ایی سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
گفت الهی ،سوزن خود خواستم واده از فضلت نشان راستم
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر ملک دل به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهر است این هیچ نیست تا به باطن در روی بینی تو بیست
می عشق
زخاک من اگر گندم برآید |
|
از آن گر نان پزی مستی فزاید |
خمیر و نانبا دیوانه گردد |
|
تنورش بیت مستانه سراید |
اگر بر گور من آیی زیارت |
|
تو را خرپشتهام رقصان نماید |
میا بیدف به گور من ای برادر |
|
که در بزم خدا غمگین نشاید |
زنخ بربسته و در گور خفته |
|
دهان افیون و نقل یار خاید |
بدری زان کفن بر سینه بندی |
|
خراباتی ز جانت درگشاید |
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان |
|
ز هر کاری به لابد کار زاید |
مرا حق از می عشق آفریدست |
|
همان عشقم اگر مرگم بساید |
منم مستی و اصل من می عشق |
|
بگو از می بجز مستی چه آید |
به برج روح شمس الدین تبریز |
|
بپرد روح من یک دم نپاید |
خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه ی شیر و ماء و یقین
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه من است
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هرآنکس که در جانش بغش علی است
ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیکی ات پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی
روزی جابر بن عبدالله انصاری، صحابی معروف، در حضور امیرالمومنین علی (ع) اه عمیقی کشید. ان حضرت فرمود: گویی برای دنیا اینگونه نفس عمیق و آه طولانی می کشی! جابر عرض کرد: اری.
حضرت فرمود: ای جابر تمام لذت ها و خوشی های دنیا در چند چیز است: خوردنی ها، اشامیدنی ها، شنیدنی ها، بوییدنی ها، مرکب سواری و لباس و ... و لذیذ ترین خوردنی ها عسل است که از اب دهان حشره ای به نام زنبور است، گواراترین نوشیدنی ها اب است و اب همه جا به طور فراوان وجود دارد، بهترین شنیدنی ها غنا است و ان هم گناه است چون موسیقی شهوت انگیز است، بهترین بوییدنی ها مشک است و ان خون خشک خرده شده ای از ناف یک حیوان وحشی یه نام اهو است، بهترین مرکب سواری اسب است و ان هم کشنده است، بهترین لباس از ابریشم است و این ابریشم از کرمی به نام کرم ابریشم است و بهترین لذت های ان لذت جنسی است که از یک الت ادراری در الت ادراری دیگر حاصل است. دنیایی که لذیذترین و عالی ترین متاع ان این امور باشد، انسان خردمند برای ان اه و نفس عمیق نمی کشد.
در برج ولا مهر جهانتاب علی است
در شهر علوم سرمدی، باب علی است
از اول خلقت جهان تا محشر
مظلوم ترین شهید محراب، علی است
***
آنجا که علی واسطه ی فیض خداست
برغیر علی هر که کند تکیه خطاست
با مدعیّان کور باطن گوئـیـد
آنجا که خدا هست و علی نیست کجاست؟
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به مجنون چون رسیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت دعایی کرد و او هم یا علی گفت
یقین پروردگار آفرینش به موجودات عالم یا علی گفت
دلا بایست هر دم یا علی گفت نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
به هر روز و به هر شب یا علی گفت به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
خمیر خاک آدم را سرشتند چو بر می خواست آدم یا علی گفت
علی در کعبه بر دوش پیمبر قدم بنهاد وآن دم یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها گشت کلیم آنجا مسلّم یا علی گفت
ز بطن حوت ، یونس گشت آزاد ز بس در ظلمت یم یا علی گفت
به فرقش کی اثر میکرد شمشیر شنیدم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده میشد یقین آن دم علی هم یا علی گفت
شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:
اگر دوزخ به زیر پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری
اگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری
به جز از علی نباشد به جهان گرهگشایی *** طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی
چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن *** به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی
ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم *** سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی
بشناختم خدا را چو شناختم علی را *** به خدا نبردهای پی اگر از علی جدایی
علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق *** تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی
نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن *** تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی
همه عمر همچو "شهری" طلب مدد از او کن *** که به جز علی نباشد به جهان گرهگشایی (عباس شهری)
.: Weblog Themes By Pichak :.