گفتمش روی تو جانا قمر است
گفت بالله ز قمر خوبتر است
گفتمش زلف تو آشفته چراست
گفت سرگشته? دور قمر است
گفتمش نوش لبت چیست بگو
گفت پالوده? قند و شکر است
گفتمش چشم خوشت برد دلم
گفت هشدار که جان در خطر است
گفتمش قد تو سرویست بلند
گفت آن نسبت کوته نظر است
گفتمش از تو که دارد خبری
گفت آن کس که ز خود بی خبر است
گفتمش عمر منی زود مرو
گفت عمرست از آن در گذر است
گفتمش جان به فدای تو کنم
گفت از اینها بر ما مختصر است
گفتمش سید ما بنده? تو است
گفت آری به جهان این ثمر است
نور او در جمله اشیاء ظاهر است
ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
روشنست آئینه? عالم تمام
در همه اسما مسما ظاهر است
نور روی اوست ما را در نظر
نور آن منظور زیبا ظاهر است
باطنت از چشم نابینا ولی
ظاهرا بر چشم بینا ظاهر است
در خیال دی و فردا مانده ای
از همه فرد آنکه فردا ظاهر است
ما ز دریائیم و دریا عین ما
عین ما در عین دریا ظاهر است
نعمة الله ظاهر و باطن بود
باطنش پنهان و پیدا ظاهر است
بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است
چشمه? آب حیات ما ز جوئی دیگر است
رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست
یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است
از می خمخانه? ما عالمی سرمست شد
نوش کن جامی که این می از سبوئی دیگر است
روی او بینم اگر آئینه بینم صدهزار
روی او در هر یکی گوئی که روئی دیگر است
عاقلان راگفتگوی و عاشقان را های و هو
گفتگو بگذار ما را های و هوئی دیگر است
پرده? دیده به آب چشم خود ما شسته ایم
پاک بازانیم و ما را شست و شوئی دیگر است
دیگران از طوع سید زلفها بربسته اند
نعمة الله راز خون عشق طوعی دیگر است
هر چه می بینی همه انوار اوست
صورت و معنی ما آثار اوست
دل به او دادیم و او دلدار ماست
خوشدلی باشد که او دلدار اوست
خسته ای کو دُرد دردش می خورد
نوش جانش باد کان تیمار اوست
چیست عالم سایه بان حضرتش
کیست آدم مخزن اسرار اوست
عاشقی کز عشق او دارد حیات
زنده? جاوید و برخوردار اوست
غیر او هرگز نه بیند یار غار
چون توان دیدن که از اغیار اوست
نعمت الله باده می نوشد مدام
این چنین کاری همیشه کار اوست
در هر چه نظر کردیم نقشی ز خیال اوست
در آینه? عالم تمثال جمال اوست
گر آب حیات ماست در چشمه? حیوان است
می نوش که نوشت باد ، کان عین زلال اوست
هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست
ناقص نبود حاشا کامل به کمال اوست
با ذات غنی او عالم همه درویشند
سلطان و گدا یکسان ، جائی که جلال اوست
دل رفت سوی دریا ما در پی دل رفتیم
از عقل مجو ما را بیرون ز خیال اوست
این مجلس رندان است ما عاشق سرمستیم
مخمور نمی گنجد اینجا چه مجال اوست
گر ساقی سرمستان جامی دهدت بستان
زیرا که می سید از کسب حلال اوست
همه عالم ظهور حضرت اوست
همه وابسته? محبت اوست
هرچه اندر وجود موجود است
غرق بحر محیط رحمت اوست
تو منی من توام دوئی بگذار
این همه نزد ما هویت اوست
تو عزیزی عزیز خواهی بود
زانکه این عزت تو عزت اوست
همه را خدمت خوشی می کن
چون همه خادمان خدمت اوست
هر خیالی که نقش می بندم
معنیش صورتی ز کسوت اوست
همه منعم به نعمت اللهند
هرچه بینیم عین نعمت اوست
در آینه? عالم تمثال جمال اوست
جمله به کمالش بین کاینها ز کمال اوست
در صورت و در معنی چندان که نظر کردیم
حسنی که به ما بنمود نقشی ز خیال اوست
بزمیست ملوکانه در خلوت میخانه
مخمور کجا گنجد اینجا چه مجال اوست
حکمی به نشان آل ، از حضرت او داریم
هر حرف که می خوانیم توقیع مثال اوست
زاهد هوس ار دارد با جنت و با حوران
ما را ز همه عالم مقصود وصال اوست
در مجلس ما بنشین تا ذوق خوشی یابی
زیرا می جام ما از آب زلال اوست
این گفته? مستانه از سید ما بشنو
قولی و چه خوش قولی این سحر حلال اوست
در آینه? عالم تمثال صفات اوست
از روی مسمی بین آن اسم که ذات اوست
سِری که تو را گفتم با عقل مگو ای دل
این راز درون ما بیرون ز جهات اوست
دیریست پر از صورت ترسا بچه ای در وی
هر نقش که می بینی معنی منات اوست
این مجلس رندان است ما عاشق سرمستیم
جامیست وجود ما باده ز صفات اوست
در دامن درد آویز گر طالب دریائی
زیرا که دل مسکین این درد نجات اوست
گر کشته شوم در عشق از مرگ نیندیشم
خود مرده? درد او زنده به حیات اوست
تکبیر فنا گفتن بر هر چه سوی الله است
در مذهب این سید آغاز صلات اوست
همه عالم حجاب حضرت اوست
روح اعظم نقاب حضرت اوست
قطب عالم که مظهر عشق است
سایه? آفتاب حضرت اوست
عقل کل نفس کل بر عارف
یک دو حرف از کتاب حضرت اوست
می خمخانه? حدوث و قدم
بخشش بی حساب حضرت اوست
دل ما سوخت آتش عشقش
خوش دلی کو کباب حضرت اوست
راز خود خواستم که گویم باز
فکر من از خطاب حضرت اوست
در خرابات عشق سید ما
رند مست خراب حضرت اوست
همه عالم فدای خدمت اوست
هرچه باشد برای خدمت اوست
خانه? روشنست دیده? ما
آری آری سرای خدمت اوست
پادشاه سریر هفت اقلیم
بندگانه گدای خدمت اوست
نبود از خدای بیگانه
هر که او آشنای خدمت اوست
حاصل بحر و کان به وقت سخا
خورده ای از عطای خدمت اوست
آفتاب سپهر عز و جل
جام گیتی نمای خدمت اوست
عرش اعظم که تخت سید ماست
بر هوا از هوای خدمت اوست
.: Weblog Themes By Pichak :.