ما را همه شب شب وصال است
ما را همه روز روز حال است
از دولت عشق پادشاهیم
سلطانی عشق بی زوال است
گویا ز خدا خبر ندارد
هر دل که اسیر جاه و مال است
بگذر ز جان و عیش جان جو
کاسباب جهان همه وبال است
تا حسن جمال دوست دیدیم
ما را ز وجود خود ملال است
با روی تو جام می کشیدن
در مذهب عاشقان حلال است
نقصان مطلب ز نعمت الله
چون نیک نظر کنی کمال است
مرغ صحرائی به دریا مایل است
مرغ آبی هم به دریا مایل است
ما نه دریائیم و دریا عین ماست
هر که او با ماست با ما مایل است
ترک راهمت به ترکستان کشد
خاطر هندو به مأوا مایل است
نفس خواجه خواجه را آرد به زیر
گرچه روح او به بالا مایل است
گر سنائی سوی غزنی میرود
بوعلی سینا به سینا مایل است
رند اگر می می خورد عیبش مکن
کو به اصل خویش گویا مایل است
نعمت الله عاشقانه روز و شب
با جناب حق تعالی مایل است
رند سرمست فارغ البال است
بی غم از قال و ایمن از حال است
نی که موجود ثانیش خوانند
بر الف نزد عارفان دال است
سر فدا کن چه قدر زر باشد
خرقه چو بود که مال پامال است
خواجه گر راه میکده گم کرد
مرد هادی نگر که او ضال است
هرچه بر عقل مشکلست ای یار
حلَش از عشق جو گر اشکال است
عشق مشاطه ایست تا دانی
بلکه صاحب تمیز و دلال است
عقل کل در بیان سید ما
دم فرو بسته گوئیا لال است
عشق مستت و عقل مخمور است
عقل از ذوق عاشقان دور است
دیده? مردم است از او روشن
نظری کن ببین که منظور است
نقد گنج وی است در دل ما
گنج ویران به کُنج ویران است
شد دو عالم به نور او روشن
روشن این چشم ما از آن نور است
ذره ذره چو نور می نگرم
آفتابی به ماه مستور است
زاهدار ذوق ما نمی یابد
هیچ عیبش مکن که معذور است
عشق بازی و رندی سید
در خرابات نیک مشهور است
شاه ما در همه جهان طاق است
بس کریم و لطیف اخلاق است
ما به او نیک نیک مشتاقیم
او به ما نیز نیک مشتاق است
هر که او دوستدار یاران است
یاری یار یار مصداق است
سخن عاقلان دگر باشد
قول ما گفته های عشاق است
جام با زهر را چه می نوشی
می عشقش بجو که تریاق است
سهل باشد هزار جان در عشق
نفسی در فراق او شاق است
نعمت الله که میر مستان است
سید عاشقان آفاق است
همسایه? حضرت شریف است
گر سایه لطیف یا کثیف است
انسان کبیر صورت اوست
دریاب که معنی لطیف است
گر روح مدبرش بدانی
انسان کبیر بس ظریفست
با عقل مگو حکایت عشق
زیرا که مزاج او ضعیف است
این طرفه نگر که جمله عالم
در غایت قوّت و نحیفست
معشوق خود است و عاشق خود
عشقی که چو عشق ما عفیف است
در خلوت خاص سید ماست
کاو خانه? خالی و لطیفست
عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از ذوق عاشقان دور است
شادمانی جاودان دارد
به غم عشق هر که مسرور است
دل ما جان خود به جانان داد
ز آن حیاتی که یافت مغرور است
جام گیتی نما چو می بینیم
در نظر ناظر است و منظور است
نور چشم است اگر نظر داری
آفتابی به ماه مستور است
زاهد ار ذوق ما نمی داند
عیب زاهد مکن که معذور است
نعمت الله رند سرمست است
در خرابات نیک مشهور است
رمضان آمد و روان بگذشت
بود ماهی به یک زمان بگذشت
گوئیا عمر بود زود برفت
تا که گفتم چنین چنان بگذشت
شب قدری به عارفان بنمود
این معانی از آن بیان بگذشت
هر که با ما نشست در دریا
نام را ماند و از نشان بگذشت
میل دنیا و آخرت نکند
هر که بر کوی عاشقان بگذشت
زود بیدار شو در آ در راه
تو بخوابی و کاروان بگذشت
در طریقی که نیست پایانش
نعمت الله از این و آن بگذشت
عاشق از دنیی و عقبی درگذشت
ماند صورت راز معنی درگذشت
از وجود و از عدم آزاد شد
از همه بگذشت یعنی درگذشت
روضه? رضوان به این و آن بهشت
همتش از شاخ طوبی درگذشت
دل به دلبر جان به جانان داد و رفت
کارش از مجنون و لیلی درگذشت
غرقه شد در بحر بی پایان ما
دید دریائی ز سیلی درگذشت
گر چه موسی از تجلی محو شد
سید ما از تجلی درگذشت
نعمت الله در طریق عاشقی
اندکی بود و ز خیلی درگذشت
آفتاب خوشی هویدا گشت
شب نهان شد چو روز پیدا گشت
چشم ما قطره قطره آب بریخت
جو به جو شد روان و دریا گشت
در هزار آینه یکی بنمود
یک مسمی هزار اسما گشت
غیر دلبر نیافت این دل ما
گرچه در جستجو به هرجا گشت
در خرابات می کند دستان
هرکه در عشق بی سر و پا گشت
او که عالم مسخر او بود
خود بیامد مسخر ما گشت
رند مستی نیافت همچون ما
طالب ارچه به زیر و بالا گشت
عقل می گشت گرد میخانه
دید مستی ما ز در واگشت
نعمت الله چون ظهوری کرد
صورت و معنئی مهیا گشت
.: Weblog Themes By Pichak :.