شاه ما در همه جهان طاق است
بس کریم و لطیف اخلاق است
ما به او نیک نیک مشتاقیم
او به ما نیز نیک مشتاق است
هر که او دوستدار یاران است
یاری یار یار مصداق است
سخن عاقلان دگر باشد
قول ما گفته های عشاق است
جام با زهر را چه می نوشی
می عشقش بجو که تریاق است
سهل باشد هزار جان در عشق
نفسی در فراق او شاق است
نعمت الله که میر مستان است
سید عاشقان آفاق است
عشق مست است و عقل مخمور است
عاقل از ذوق عاشقان دور است
دل ما گنجخانه? عشق است
گنجخانه به کُنج معمور است
نظری کن که نزد اهل نظر
هر که او ناظر است منظور است
نور چشم است در نظر پیدا
دیده ای کو ندید بی نور است
زاهد ار ذوق ما نمی داند
هیچ عیبش مکن که معذور است
آفتاب ار به نور پیدا شد
سید ما به نور مستور است
نعمت الله به رندی و مستی
در همه کاینات مشهور است
عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از ذوق عاشقان دور است
عالم از نور او منور شد
هرچه آید به چشم ما نور است
آینه روشن است و می بینم
در نظر ناظر است و منظور است
رند مستی که ذوق ما دارد
خوشتر از زاهدی که مخمور است
احولی گر یکی دو می بیند
هیچ منعش مکن که معذور است
آفتاب است بر همه تابان
تو گمان می بری که مستور است
جام گیتی نما سید ماست
در همه کاینات مشهور است
بی نوائی نوای درویش است
دُرد دردش دوای درویش است
چشم درویش هر چه می نگرد
جام گیتی نمای درویش است
نیست بیگانه از خدا به خدا
هرکه او آشنای درویش است
هرکه داند دوای درویشان
سر او خاک پای درویش است
گر چه درویش را گدا گویند
خدمت شه گدای درویش است
آن طریقی که نیست پایانش
راه بی منتهای درویش است
نعمت الله با چنین همت
روز و شب در هوای درویش است
دل سرمست ما ز جان بگذشت
آن معانی ازین بیان بگذشت
در خرابات عشق می گردید
لامکان یافت از مکان بگذشت
دنیی و آخرت به هم بر زد
جان چه باشد که از جهان بگذشت
از وجود و عدم سخن نکند
هرکه از نام و از نشان بگذشت
میل جنت دگر نخواهد کرد
دل که بر کوی عاشقان بگذشت
نور رویش به چشم ما بنمود
دیده از بحر بیکران بگذشت
سید ما گذشت از عالم
بنده با حضرتش روان بگذشت
هرکه او با ما در این دریا نشست
آبروئی یافت خوش با ما نشست
بر در میخانه مست افتاده ایم
هرکه آمد پیش ما اینجا نشست
از سر جان و جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
در خرابات مغان مست و خراب
خوش بود با شاهد رعنا نشست
بزم رندان جنت المأوی بود
جاودان خواهیم در مأوا نشست
در سر هر کس که سودائی فتاد
کی تواند یک دمی از پا نشست
نعمت الله در همه عالم یکی است
بر سریر سلطنت تنها نشست
جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریادل خوشی با ما نشست
از سر هر دو جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
در خرابات مغان ما را چو یافت
مجلسی خوش دید و خوش آنجا نشست
چون سر دار فنا دار بقاست
بر سر دار آمد و از پا نشست
ما و ساقی خوش به هم بنشسته ایم
خوش بود با مردم دانا نشست
زاهد مخمور زیر افتاد و شد
عاشق مست آمد و بالا نشست
سید ما نور چشم مردم است
لاجرم بر دیده? بینا نشست
هر که او با ما درین دریا نشست
کی تواند لحظه ای بی ما نشست
از سر هر دو جهان برخاسته
بر در یکتای بی همتا نشست
گرچه تنها بود و تنها جمع کرد
آمد آن تنها و با تنها نشست
عقل رفت و زیر دست و پا فتاد
عشق آمد سوی ما بالا نشست
تشنه ای آمد به سوی ما چو ما
عین ما را دید و در دریا نشست
مجلس عشقست و ما مست و خراب
خاطر رندان ما آنجا نشست
نعمت الله جام می جوید مدام
چون تواند یک زمان از پا نشست
جان ما با صحبت جانی خوش است
صحبتم با آنکه می دانی خوش است
ملک ماهان است و ما چون آفتاب
مهر ما با ماه ماهانی خوش است
پادشاهی می کنم از عشق او
آری آری ذوق سلطانی خوش است
از سر ذوق است این گفتار ما
گر بدانی این سخن دانی خوش است
سید ما در همه عالم یکیست
جامع مجموع اگر خوانی خوش
صورت و معنی به همدیگر خوش است
آن چنان می در چنین ساغر خوشست
مجلس عشقست و ما مست و خراب
ما چنین هستیم و ساقی سرخوشست
هر که او با ما درین دریا نشست
از سرش تا پاشنه در زر خوشست
جان به جانان دل بدلبر داده ایم
در دل ما عشق آن دلبر خوشست
گوهر در یتیم از ما بجو
گر به دست آری چنین گوهر خوشست
عود دل در مجمر سینه بسوخت
بوی خوش ما را درین مجمر خوشست
نعمت الله دارد از سید نشان
این نشان آل پیغمبر خوشست
.: Weblog Themes By Pichak :.