یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زبانی است مرا
به تماشای تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که این گونه توانی است مرا
نه زخون گریه آن زخم ، گزیری ست تو را
نه از این گریه یکریز ، امانی است مرا
باورم نیست ، نگاه تو و این خاموشی؟
باز برگردش چشم تو گمانی است مرا
چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلی هیچ نشانی است مرا
گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا
عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت!
ورنه برکشته تو گریه روا نیست مرا
تاریخ : سه شنبه 90/3/17 | 12:55 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.