جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینه? عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیده? ما آن بود
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
نقل ما چون نقد سرمستان بود
در همه عالم از آن دستان بود
دست ما و دامن او بعد از این
خوش بود دستی کز آن دستان بود
روضه? ما جنت پر حوریان
بوستان شیخ در ماهان بود
چشم ما تا دید آب رو از آن
در نظر دریای بی پایان بود
هر که باشد عارف ذات و صفات
شاید ار گوئی که او انسان بود
عاشق او زنده باشد تا ابد
جان عاشق زنده از جانان بود
گر خراب است خانه? ما باک نیست
جای گنجش در دل ویران بود
هر که آید در نظر ای نور چشم
آن نمی گویم ولیکن آن بود
در خرابات فنا خوش ساکنیم
نعمت الله میر سرمستان بود
آبروی ما ز چشم ما بود
این چنین سرچشمه ای اینجا بود
می رود آبی روان بر روی ما
سو به سو در عین ما دریا بود
عالمی آئینه دار حضرتند
در همه آئینه او پیدا بود
روی او بیند به نور روی او
هر که او را دیده? بینا بود
موج دریائیم و دریا عین ما
ما به ما بیند کسی کَز ما بود
اسم اعظم چون صفات ذات اوست
جمله اشیا جامع اسما بود
هیچ شی بی نعمت الله هست نیست
نعمت الله با همه اشیا بود
چشم ما روشن به نور او بود
این چنین چشم خوشی نیکو بود
روبروی خویش بنشیند چو ماه
آئینه گر ساده و یکرو بود
دل به دریا رفت و ماه در پیش
حال دریا عاقبت تا چو شود
عشق سرمست او مینوشد مدام
عقل مخمور و بگفت و گو بود
هر که باشد بنده? سلطان ما
بر در او پادشه انجو بود
از ازل یاری که دارد دولتی
تا ابد دایم به جست و جو بود
نعمتالله میر سرمستان ما است
میر میران نزد او میرو بود
در رحمت خدا به ما بگشود
این چنین در خدا به ما بگشود
در گنجینه? حدوث و قدم
به گدایان بینوا بگشود
نقد گنجینه را به ما بنمود
چشم ما را به عین ما بگشود
در به بیگانگان اگر در بست
همه درها به آشنا بگشود
گر در صومعه ببست چه شد
در میخانه حالیا بگشود
برقع کاینات را برداشت
این معمای ما به ما بگشود
مشکلاتی که بود حلوا کرد
چشم ما را به آن لقا بگشود
جان ما بود بسته? عالم
کرمی کرد و بنده را بگشود
این عنایت نگر که سید ما
در به این بنده? گدا بگشود
دیده? ما چو روی او بیند
بد نبیند همه نکو بیند
چشم ما آب در نظر دارد
غرق بحر است سو به سو بیند
عاشقانه در آینه نگرد
خود و معشوق روبرو بیند
دیگری می خورد نبیند جام
بنده مینوشد و سبو بیند
لیس فی الدار غیره دیّار
احول است آن یکی به دو بیند
دیده روشن به نور اوست مدام
نور رویش به نور او بیند
رشته یکتو است ای برادر من
نعمتالله کجا دو تو بیند
هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست
به تماشای گل و لاله و ریحان نرود
خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد
بار دیگر به لب چشمه? حیوان نرود
گر نه امید لقای تو بود در جنّت
هیچ عاشق به سوی روضه? رضوان نرود
مرد باید که ز شمشیر نگرداند روی
گر نه از خانه همان به که به میدان نرود
هوسم بود که در کیش غمت کشته شوم
لیکن این لاشه ضعیف است و به قربان نرود
در ازل بر دل ما عشق تو داغی بنهاد
که غمش تا به ابد از دل بریان نرود
چند گفتی به هوس از پی دل چند روی
عاشق دلشده چون از پی جانان نرود
نعمتالله ز الطاف تو گوید سخنی
عاشق آن است که جز در پی جانان نرود
عاشقانی که در جهان باشند
همچو جان در بدن روان باشند
می و جامند همچو آب و حباب
موج و دریا همین همان باشند
خوش کناری گرفتهاند زَ اغیار
گر چه با یار در میان باشند
از همه پادشه نشان دارند
بینشانی از آن نشان باشند
خلق و حق را به ذوق دریابند
واقف از سر این و آن باشند
نعمتالله را به دست آور
تا بدانی که آنچنان باشند
در دلم غیر او نمیگنجد
بد چه شد نکو نمی گنجد
در مقامی که آن یگانه? ماست
دو چه گوئی که دو نمی گنجد
خم بیاور ز ما دمی می بر
می ما در سبو نمی گنجد
نقل را مان و عقل را بگذار
زانکه این گفت و گو نمی گنجد
در دو عالم به جز یکی نبود
رشته یک تو دو تو نمی گنجد
چون به غیر از یکی نمی یابم
در دلم جستوجو نمی گنجد
دردمندیم و درد می نوشیم
خم چه شد با شد سبو نمی گنجد
ترک سرمستی مرا دامن کشانم میکشد
باز بگشوده کنار و در میانم میکشد
در کش خود می کشد ما را به صد لطف و کرم
گه چنینم مینوازد گه چنانم میکشد
کی کشد ما را ، چو لطفش میکشد ما را به ناز
عاشق مست خرابم کش کشانم میکشد
از بلای عشق او چون کار ما بالا گرفت
از زمین برداشته بر آسمانم میکشد
میکشم نقش خیالش بر سواد چشم خود
زانکه این نقش خیال او روانم میکشد
جذبه? او می رسد خوش می کشد ما را به ذوق
در کشاکش اوفتادم چون دوانم می کشد
نعمتالله جمله عالم را به سوی خود کشید
جان فدای او که عشق او به جانم میکشد
.: Weblog Themes By Pichak :.