سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبا ببر ز من زار به پدرم پیام

که روز من شب تار است و صبح روشن شام

بسرپرستی ما سنگ آید از چپ و راست

به دلنوازی ما ها ز پیش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنی راحت

نه شب ز داغ دل آرام ها ،دلی آرام

به کودکان پدر کشته ، مادر گیتی

همی زخون جگر میدهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بیوه زنان

انیس و مونس ما ناله دل ایتام

فلک خراب شود کاین خرابه بی سقف

چه کرده با تن این کودکان گل اندام

به پای خار مغیلان،به دست بند ستم

ز فرق تا قدم از تازیانه نیلی فام

سر تو بر سر نی شمع و ما چو پروانه

بسوز و ساز ز ناسازگاری ایام

سر برهنه بپا ایستاده سرور دین

یزید و تخت زر و سفره قمار مدام

از شیخ محمد اصفهانی




تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:39 عصر | نویسنده : رضا | نظر

آنکو در این مزار شریف آرمیده است

ام البکا رقیه هجران کشیده است

این قبر کوچک است از آن طفل خردسال

کز دهر سالخورده بسی رنج دیده است

اینجا ز تاب غم دل زینب شده است آب

بس ناله ی یتیم برادر شنیده است

اینجا ز مرگ دختر مظلومه حسین

کلثوم زار جامه طاقت دریده است

اینجا ز داغ نو گل گلزار شاه دین

از چشم اهل بیت نبی خون چکیده است

اینجا ز پا فتاده و او را ربوده خواب

طفلی که روی خار مغیلان دویده است

اینجا کز رقیه دل خسته مرغ روح

بر شاخسار روضه رضوان پریده است

یا رب بجز رقیه کدامین یتیم را

تسکین به دیدن سر از تن بریده است

گر بنگری بدیده دل بر مزار او

ریحان آرزو گل حسرت دمیده است

کشتند اهل بیت شهی ، خوار قوم دون

کز کائنات ذات حقش برگزیده است

نازم به آنکه هستی خود داده وز خدای

روز ازل متاع شفاعت خریده است

تنها زمین نگشته عزا خانه حسین

پشت فلک هم از غم آن شه خمیده است

در امر صبر طاقت زینب عجیب نیست

حق ،صبر را از طاقت وی آفریده است

از جد و باب و مام و برادر ، غم و بلا

ارث مسلمی است که بر او رسیده است

برچیدنش محال بود تا ابد صغیر

شاه شهید طرفه بساطی که چیده است

از صغیر اصفهانی




تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:39 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گفت پیغامبر علی را کای علی 
شیر حقی پهلوان پردلی 

لیک بر شیری مکن هم اعتماد 

اندر آ در سایه‌ی نخل امید 

اندر آ در سایه‌ی آن عاقلی

کش نداند برد از ره ناقلی

ظل او اندر زمین چون کوه قاف 

روح او سیمرغ بس عالی‌طواف 

گر بگویم تا قیامت نعت او

هیچ آن را مقطع و غایت مجو

در بشر روپوش کردست آفتاب

فهم کن والله اعلم بالصواب 

یا علی از جمله‌ی طاعات راه

بر گزین تو سایه‌ی خاص اله

هر کسی در طاعتی بگریختند

خویشتن را مخلصی انگیختند

تو برو در سایه‌ی عاقل گریز 

تا رهی زان دشمن پنهان‌ستیز 

از همه طاعات اینت بهترست

سبق یابی بر هر آن سابق که هست

چون گرفتت پیر هین تسلیم شو

همچو موسی زیر حکم خضر رو

صبر کن بر کار خضری بی نفاق

تا نگوید خضر رو هذا فراق

گرچه کشتی بشکند تو دم مزن


گرچه طفلی را کشد تو مو مکن 

دست او را حق چو دست خویش خواند

تا ید الله فوق ایدیهم براند 

دست حق میراندش زنده‌ش کند 

زنده چه بود جان پاینده‌ش کند
هرکه تنها نادرا این ره برید 

هم به عون همت پیران رسید
دست پیر از غایبان کوتاه نیست 

دست او جز قبضه الله نیست
غایبان را چون چنین خلعت دهند 

حاضران از غایبان لا شک به‌اند
غایبان را چون نواله می‌دهند

پیش مهمان تا چه نعمتها نهند

کو کسی کو پیش شه بندد کمر

تا کسی کو هست بیرون سوی در

چون گزیدی پیر نازک‌دل مباش

سست و ریزیده چو آب و گل مباش 

ور بهر زخمی تو پر کینه شوی 

پس کجا بی‌صیقل آیینه شوی

مولوی




تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:37 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گلچین اشعار مولانا

با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زار تو مرا یک سلسله کن

آخر تو شبی رحمی نکنی
بر رنگ و رخ همچون زر من

تو سرو و گل و من سایه تو
من کشته تو تو حیدر من

تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نیلوفر من

رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من

روی خوش تو دین و دل من
بوی خوش تو پیغمبر من

باده نخورم ور زآن که خورم
بوسه دهد او بر ساغر من

آن کس که منم پابسته او می‌گردد او گرد سر من



تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:31 عصر | نویسنده : رضا | نظر
حق پدید است از میا ن دیگران
همچو ماه اندر میان اختران

گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز انگشت نفس شوم نیست

دو سر انگشت خود بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده

روسر در جامه ها پیچیده ای
لاجرم با دیده و نا دیده ای

حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت




تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:31 عصر | نویسنده : رضا | نظر
سلام بر حضرت مولانا72

نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم72



تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:31 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گلچین اشعار مولانا

آمده?ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده?ام چو عقل و جان از همه دیده?ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده?ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته?ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی?خوری پیش کسی دگر برم



تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:30 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گلچین اشعار مولانا

ای دل شکایت?ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی?ترسی مگر از یار بی?زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده?ای شب تا سحر آن ناله?های زار من
یادت نمی?آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی?جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من



تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:30 عصر | نویسنده : رضا | نظر
گلچین اشعار مولانا

 

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من               سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو          وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم                   چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم                       ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا             در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم         ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو          ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی    پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها              ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست          اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من                          بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا              بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من              ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب مردی چنینم کو به کو



تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:29 عصر | نویسنده : رضا | نظر
سلام به به دستون طلا
ای یوسف خوش نام ما خوش می?روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می?شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
اتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می?دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای

در مواجهه با مشکلات، آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن. آنگاه دستان خدا را می بینی که پیش از تو دست به کار شده اند.(امام علی)




تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 2:29 عصر | نویسنده : رضا | نظر